- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست گرچه گل نیست ولی صحنه گلزاری هست ساربـانـا ! مـزنـیـد این هـمه آواز رحـیـل که در این دشت مرا قافله سالاری هست من و این باغ خـزان دیده خدا را چه کنم هـمـره لالـه رخـان؛ لالۀ تـبـداری هست سـاربـان، تـنـد مـران قـافــلـۀ گــل هـا را که در این حلقه گل، نرگس بیماری هست نیست انـدیشه مرا، از سفـر کـوفه و شام مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست تشنه کامان بلا را، چه غم از سوز عطش ساقی افتاده ولی، ساغر سرشاری هست هـستی ام رفتـه ز کـف، بعـد تو یا ثـارالله هیچم ار نیست تمنـای تـوأم بـاری هست تا به مـرغـان چـمـن، رســم وفـا آمـوزد یادگــار از تو پرستوی پـرستاری هست با وجـودی که بود بـار جـدایی سـنگـیـن لله الـحـمـد مـرا روح سبـکـبـاری هـست گر چه از ساحـت قـدس تو جـدایم کردند هـست پـیـوند وفـا با تو مـرا آری هست باغـبـان چـمن معـرفـت ! آسـوده بخـواب که مرا شب همه شب دیده بیداری هست در نـماز شب خود غـرق منـاجـات تـوأم یار اگر نیست ولی زمـزمه یـاری هست مبریـد از چـمن حُسن (شفق) را بـیـرون که در آنجا که بود جلوه گل خاری هست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
از کویت ای آرام دل با چشم گریان می روم جانم تو بودی و کنون با جسم بی جان میروم ازگریه پایم درگِل است، دریای غم بی ساحل است درد فراقت مشکل است، با سوز هجران میروم خیزای امیر کاروان، مارا تو درمحمل نشان همراه با نامحرمان، در شام ویران میروم پرپر شده گل های تو، کو اکـبر رعنای تو ناچیده گل ای باغبان، از این گلستان میروم ای ساقی آب حیات، وی خواهرت گردد فدات لب ترنکردم از فرات، باکام عطشان میروم گرید رقـیّه دخترت، هردم بیاد اصغرت تو در کـنار اکـبرت، من با یتیمان میـروم نگذاردم چون ساربان، سازم دراین صحرا مکان تو با شهیدانت بمان، من با اسیران میروم
: امتیاز
|
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
خنده برروی لبش مرد ستمکاری هست آه انـگـار نـه انگـار عـزاداری هـست آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد این طرف در تب شعله تن بیماری هست و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه... که به پا خیزد اگردست علمداری هست همه دیدند که خون چشم دلش را پُرکرد از فرات سخنش نالۀ سرشاری هست: مبریدم که دراین دشت مراکاری هست گل اگر نیست ولی صفحۀ گلزاری هست ساربـانـا مـزن، این همه آواز رحـیـل آخر این قافله را قـافله سالاری هست به امیدی شـوم از کـشـته مظلوم جـدا که سوی کوفه مرا وعدۀ دیداری هست
: امتیاز
|
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
همره شدند قافـله ای را كه مانده بـود تا طی كنند مرحله ای را كه مانده بود از خـویش رفـته انـد سبـكـبـار تا خـدا برداشتـند فـاصله ای را كه مانده بود با طرح یك سوال به پاسخ رسیـده اند حل كرده اند مسأله ای را كه مانده بود با ركعـتی نگـاه در آن آخـرین پـگـاه بدرود كرد نـافله ای را كه مانده بود در فصل آفـتاب و عطش از زبان حر نوشید آخرین بله ای را كه مانده بود آمد برون ز خیمۀ غربت قفس به دست آزاد كـرد چلچـله ای را كه مانده بود بی تاب و بی قرار در آن آخرین وداع زینب گریست حوصله ای را كه مانده بود از حـلقـۀ محاصره تنهـا عـبور كـرد از هم گسیخت سلسله ای را كه مانده بود در بند بند شامی كوفی فـریب ریخت پس لرزه های زلزله ای را كه مانده بود چون بحرپُر خروش، به یك موج سهمگین درهم شكست اسكله ای را كه مانده بود از پیـش پـای قـافـلـۀ سیـنه ســرخ ها برداشت آخرین تله ای را كه مانده بود دلهای پرخروش و جرس جوش و ناله نوش هی می زدند قافله ای را كه مانده بود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در دفن شهدا
بنی اســد متحـیّــر، ستــادهایــد هـمـه چـرا بـه بـحـر تـفکـر فـتادهایـد هـمه برای دفن شهیدان کربلا، زن و مرد ز خـانه سر به بیـابـان نهـادهاید همه کسی نبود که رو سوی این دیار نهد خـدا تمـام شما را جـزای خیــر دهـد بنی اسد نـگـرید این خجـسته تنـها را سـتـارگـان زمـین، مـاه انجـمنها را نصیـبتان شده قدر و سعادتی امـروز شما به خـاک سپـارید این بـدنها را به هـر بدن که رسیـدید احتـرام کـنید به زخم نیزه و شمشیرها ســلام کنید بنی اسد تن انصار رو به روی شماست که دفن پیکرشان، جمله آرزوی شماست کمک کنید در این سرزمین پیمبر را نگاه مادرما فاطمه به سوی شماست اگـر شمـا، نشناسیـد این بــدنهــا را معرّفی کنم، این پاره پــاره تنها را بنی اسد همه رو ســوی قتلگـاه کنیـد به پیکری که بوَد غرق خون نگاه کنید به مصحفی که شده آیهآیه گریه کنید ز آه خود،رخ خورشید را سیاه کنید تنی که ریخته از هم چگونه بردارید کمک کنید، که یک قطعه بوریا آرید بنی اسـد تن پـاک بـرادرم اینجـاست که عضوعضو وجودش زهم جدا جداست هرآنکه دید ورا گفت این رسول خداست کمک کنید که این جان سیدالشهداست دل حسین نه تنهـا گسـسته از داغـش پس از پدر کمر من شکسته ازداغش بنی اسد نگهم بر دو شاخۀ یاس است بر آن نشانه لبهای سیّـدالناس است به احترام بگیرید هر دو را سردست ادبکنی که این دستهای عباس است نه دست مانده به جسم مطهرش نه سری خـدا بـه مـادرش اُمُّ البنین کند نظری بنی اسد گل صدپارهای، در این چمن است شهید بی زرهی، پارهپاره پیرهن است ادب کنید که ایـن مـاه سـیـزده سـالـه پسرعموی عزیزم، سلالۀ حسن است به تیر و نیزه تن پارهپارهاش سپراست ز حلقههای زره، زخمهاش بیشتراست بنی اسد بدنی پشت خیمه مدفون است دل رباب ودل فاطمه بر او خون است مزار اوست همان روی سینۀ پدرش زخون او گل روی حسین گلگون است هنوز هست به سـوی حسین دیـدۀ او سـلام «میثم » بــر حنجـر بـریـدۀ او
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در دفن شهدا
این جا نگـارخانـۀ گلهای پرپـر است این جا بهشت سرخ بدنهای بیسراست حــیـران ستـادهایــد چـرا ای بنـیاســد امـروز روز دفـن عزیـز پیـمبـر است من میشناسم ایـن شهـدا را یکی یکی سرهایشان اگرچه بریـده ز پیکـراست این پـیکـر حبیـب بـوَد، این تـن زهیـر این مسلمبنعوسجه، این عون وجعفراست این پیکری کـه مانده به گودال قـتلگاه قـرآن آیــه آیــۀ زهــرای اطـهـر اسـت این زخمها که مانده بر این نازنین بدن آثار تیر و نیزه و شمشیر وخنجر است دارد دو زخم بـر کمر و برجگر نهان زخمی که هردو باعث قتل مکرراست داغ بــرادر آمـده یـک زخـم بـر کــمر زخمی که مانده برجگرش داغ اکبراست نتـوان شمرد زخم تنش را به دید چشم ازبس که جای زخم روی زخم دیگراست این پیکـر گسیخته از هم از آن کیست؟ این است آن علی که شبیـه پیمبر است چـیـزی نـمـانـده از بـدن پـارهپـارهاش زخـم تنـش ز پیکـر بابا فـزونتر است یک کشته دفن گشته همین پشت خیمهها نامش علیست ذبح عظیم است و اصغراست بـا هم کنیـد رو بـه سـوی نهـر علـقـمه آنجـا تـن شـریف علمـدار لشکـر است دست و سرش جداست ولی مثل آفتاب درموج خون به دشت بلا نورگستراست میثم! مـزار این شهدا در دل است و بس زیـرا که دل مقـام خداونـد اکـبـر است
: امتیاز
|
ترسیم حالات امام سجاد علیه السلام در خروج از کربلا
گل کرد خون و غریبی در عمق چشمان سجّاد آتش گرفت و فرو ریخت با خیمهها جان سجّاد دردی بزرگ وصمیمی، بادست خودشانه میزد بر روح عصیانگر باد، موی پریشان سجاد طوفان سختی خبر داد: یک مرد از اسب افتاد سجّادهها گُـر گرفتند از اشک پنهان سجاد آئیـنهها ضجّه کردند با سـینـهای پاره پاره وقـتی که رنج اسارت گردید مهمان سجاد گنجشکهای هراسان آشفته سر میدویدند گاهی به دامان زینب، گاهی به دامان سجّاد یک کاروان غیرت ودرد،با قفل و زنجیرمیرفت میراث خون بود و خطبه، میراث دستان سجّاد بر نیزه های اسیری صد شعله روئید وقتی گل کرد خون و غریبی درعمق چشمان سجّاد
: امتیاز
|
دفن شهدای کربلا
مـقـام قـرب خدا یا بـهشت اهل ولاست بهشت اهل ولا یا زمین کرب و بلاست ورق ورق شده هـفـتاد و دو کـتاب خدا به هر ورق ز دمِ تــیغ، آیه ها پـیـداست بـنـی اسـد مـتـحـیـّـر، سـتــاده انـد هـمـه سکوت کرده ولی درسکوتشان غوغاست نه سر بود به تن کشتگان، نه تن سـالم نه از غلام، نه مولا، نشان درآن صحراست ز کـوفه اشـک فشان، یک سـوار می آید به نـیـنوای وجـودش، نوای یا ابـتـاست گـشـود لب که الا، ای مـوالـیان حـسین مرا شناخت بر این لاله های باغ خداست کـنـارهـم بـدن قـطعـه قـطعـۀ انـصـار حبیب و مسلم وجون و بُریر و عابس ماست کـنار عـلـقـمه افـتـاده پـیـکری بی دست که چشم تشنه لبان از خجالتش دریاست به اشـک دیـده بشـوئـید زخـم هایـش را که حافـظ حرم و میر لشکر و سـقّاست به قلب معـرکه خون می دمد ز گودالی که در میـانۀ آن جـسم یوسف زهراست
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن شهدای کربلا
بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت یوسف تـرین شهیـد خـدا پـیـرهــن نداشت از بس که نـیزه خون تـنش را مکیده بود حـتــّی تــوان و قـدرت نـالـه زدن نداشت درهـجمـه تـواتـر شـمـشیر و تـیـر و تـیغ راهی به جـز شقـایـق پـرپـر شدن نداشت از بس که پـیـکرش شـده پـا مـال اسب ها یک جای بی جراحت و سالم، بدن نداشت در بــوریـای کـهــنـه، تـن لاله پــوش او پیچیـده شد، اگر چه شقـایق، کـفن نداشت
: امتیاز
|
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
می وزد در کربلا عطر حضور ازقتلگاه می کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه برگ ریزان است و پاییزان، دراین طوفان رنگ کاروانی می کـند گـویا عــبور از قـتـلگاه می رود این کاروان بی آن که پیچد در فضا دود اسپند از خیام، عطر بخوراز قـتلگاه بـال در بـال کـبـوتـرهـا، کـدامـیـن آفـتاب می کـنـد پـرواز تا آفاق نـور از قـتـلـگاه؟ باز عیسی می رود تا سیر خورشیدی کند؟ یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می آید به گوش نالـه انـجـیـل و تورات و زبور از قتـلگاه پیـکر سی پارۀ قـرآن زهـم پـاشـیده است؟ یا تن خورشید افتاده است دور از قتلگاه؟ رود رودِ زمزم اینجا، شور و حال و زمزمه است تا چه سهمی می برد با این عبور از قتلگاه شط دراینجا بر سر و برسینه می کوبد که حیـف می برم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه اینکه می جوشد ز طبع نینوایی، شعر نیست تا ابد این چشمه می گیرد، شعور از قتلگاه درک سرخ ما زعاشورا، تو را کم داشته است لحظه ای سر برکن، ای عـشق غیوراز قتلگاه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
مرهم به زخم دل، به جُز ازسوز آه نیست روزی چو روزگار من از غم، سیاه نیست خـواهم که سیـر بیـنمت، آنـگه سـفـر روم باید چه چـاره کـرد؟ که تـاب نگـاه نـیست مـن بـا تـو آمـدم؛ بـنـگــر بـا کـه مـی روم جـولان خـصـم هست ولیـکـن پـنـاه نیست رأس تـو روی نیـزه و خـورشیـد بـر فلک با بودن تـو، حاجت خـورشید و ماه نیست گفـتم که خـاک بر سر خود ریزم از فراق جُز سنگ و تیرو نیزه دراین قتلگاه نیست
: امتیاز
|
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
دشت می بلعید، کم کم پیکر خورشید را بر فـراز نیزه می دیدم، سرِ خورشید را آسمـان گو تا بشـوید بـا گـلاب اشـک ها گـیسوان خـفته در خاکسترِ خورشید را بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند پـیـکرِ از بـوریا عـریان ترِ خورشیـد را چشم های خفته در خونِ شفق را وا کنید تا بـبـیـند کـهکـشـانِ پـرپر خورشـید را نیمی ازخورشید، در سیلاب خون افتاده بود کـاروان می برد نـیم دیـگر خـورشید را کاروان بود و گـلوی زخمی زنگـوله ها ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را آه، اشترها چه غمگین و پریشان می روند بر فراز نــزه می بیـنم سرِ خورشید را
: امتیاز
|
خروج اهل بیت از کربلا و مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها
کاروان ره می سپرد اما دل و جان سوخته اشک دریـا می نـمود، اما بـیـابان سوخته آه! از شام غـریبانی که بر عالم گذشت دشت و دریا غرق خون، پیدا و پنهان، سوخته آسـمان تا آسـمـان بـال ملائک، ریخـته حوریان را، کاکُلِ زلفِ پریشان، سوخته دیدم آن شب بر زمین، خاکستر پروانه را شمع را دیدم ولی سر در گریبان، سوخته خاک را باران تیر و نیزه ها سیراب کرد گلشن زهرا ولی در زیر باران، سوخته کاروان می رفت و بیرق از سر خورشید داشت بود بر بالای نی، برگی ز قرآن، سوخته کاروان می بُرد زینب را به سوی سرنوشت داشت در صحرا ولی جا مانده ای، آن سوخته لاله اند آن زخم بر دوشانِ خونین پیرهن؟ یا زمین از آتش داغ عزیزان، سوخته؟ کیست تا در پاره ای از بوریا پنهان کند؟ جسم صد چاکی که بر ریگ بیابان، سوخته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیـا تـویـی بـرادر مـن؟ نـیـست بـاورم با آنکه در جـوار تو یک عــمر بـوده ام نـشـناسمت کنون که تو هستی بـرادرم پامال جور و دست خـوش کـینه ام ببـین ای کشتی نجات، گذشت آب از ســرم عـمر منی که از کف من رفته ای و من بی تـو، گـمـان بـودن خود را نمی بـرم ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین دریـاست در کــنـار من از دیـدۀ تـرم با کعـب نی کـنـند جـدا از تـوأم و لیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کـنار پـیـکـر پـاکت چهـا گـذشت کاین خاک ها هـنوز دهد بوی مـادرم؟ دیدم که دست، ظلم تو را سنگ می زند بگذاشتم دو دست خود آنگاه بر سـرم
: امتیاز
|
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
من و رفتن از این خاک ای برادر من و این چـشم نمنــاک ای برادر مرا بر نــاقـــه عــریــان نشاندند تو را بر خاک و خاشاک ای برادر خداحافظ امیرم امیر بی نظیرم دعا کن حاجتم را کنار تو بگیرم که شاید بر مزار تو بمیرم ************* خـــداحـافــظ ســر از تن بریـده دگـر وقت وداع من رسیــــده به من حق می دهی بی تاب باشم کسی چون من چنین داغی ندیده خداحافظ نگارم ببین ابر بــهـــارم تو را ای پاره پیکر به زهرا می سپارم دگر من طاقت دیدن ندارم ************* شکسته داغ تو بال و پرم را ببین خیره نگـاه آخـرم را خودم از قتلگـاهت ای برادر شنیدم نـاله های مـادرم را ببین ای بی قرینه که مادر از مدینه رسیده در کنارت به آوای حزینه کنار تو زند بر روی سینه ************* خدایا می شود ســاقـــی بیاید به سوی خواهرش دیده گشاید بگو از علقمه برخیزد از جا مرا در این سفر راهی نماید بگو ای قرص ماهم همیشه تکیه گاهم به دستان تو مانده برادر جان نگاهم دعایم کن که بی تو بی پناهم
: امتیاز
|
دفن شهدای کربلا
به روی خاک صحرا مانده تنها شهیدان حسینی بی کفن ها ولــی آخــر کــســی باید بیــایــد برای دفن این پاره بدن ها همه دلها غمین است کسی روی زمین است که نشناسند او را کدامین نازنین است فقط این کار زین العابدین است ************* تمام آسمان پر شور و شین است پر از ناله تمام عالمین است بیــائــیــد این تن افــتـاده تــنــهــا تن صد چاک بابایم حسین است ببین بال و پرش را تمام پیکرش را خودم دیدم به کوفه به روی نی سرش را نمی بینم چرا انگشترش را ************* دل دریا حریف اشک من نیست ببین یک جای سالم در بدن نیست بگو با پــیــکــرت بابا چه سازم برای تو پدر جان یک کفن نیست به قربان صدایت فدای ربنایت بگو بابا چگونه نمایم جا به جایت که خون جاری شده از دست و پایت ************* کسی غیر از تو در احساس من نیست کسی غیر از تو خیر الناس من نیست عــزیـــز من چــــرا در قـتـلـگــاهت کــنـــار تو عمو عبـــاس من نیست بگویم با دل زار کجایی ای علمدار بیا و جسم پاک برادر را تو بردار که بعد از تو گره افتاده در کار
: امتیاز
|